Pseudo


Wednesday, July 31, 2002

● همه مي دانند...
همه مي دانند كه دريا قرمز است...
همه مي دانند كه شراب مستانه نيست...
همه مي دانند كه شير از آهو مي ترسد...
همه مي دانند كه اسب نجيب نيست....
همه مي دانند كه خنده مي گرياند...
همه مي دانند كه عشق يعني نياز...
همه مي دانند كه سكس يعني خشونت...
همه مي دانند كه موسيقي يعني صدا...
همه مي دانند كه كلاغ فرزند عقاب است...
همه مي دانند كه نمايش تخريب يعني هنر...
همه مي دانند كه در چهار سوي خانه پيرزن شبها نمي گريد...
همه مي دانند ...اما آيا او نيز مي داند...؟!


>
● چه احساس خوبيه شما يك عده رو كه هميشه با لباس ورزش ديديد حالا توي
يك مهموني اون هم با لباس رسمي ببينيد،يه جور هايي هر كار كنيد باز هم
قضيه غير رسميه...و تمام شب رو يك بند بنوشيد،حرف بزنيد،كري بخونيد،
بشنويد،بخوريد، برقصيد و زمان مثل باد مي گذره...و چرخ نزنيد...به هيچ وجه،
چون ممكنه پاهاتون تو هم پيچ بخوره و گروپ بخورين زمين...آره...


> ........................................................................................

Tuesday, July 30, 2002

● اي آفريننده ي دنياي ما...
اگر مظلوممان نمودي ،نا اميدمان مگردان؛
اگر ظالم قرارمان دادي ،وجدان را بر ما ارزاني مدار...
اگر ساده لوحمان كردي ،آنرا نمايان مدار،
اگر هوشيار آفريديمان ، كلام را از ما بگير...
اگرزيبا آفريديمان، آنرا از خودمان مخفي نگه دار،
اگر زشت آفريديمان ،از غير مخفيش بدار...
اگر ما را خندان آفريدي،شكنج چشم بر ما نشان مده،
اگر گريانمان كردي، فكر را از ذهنمان دور بدار...
اگر خاموش آفريديمان،تعمق را از ما مگير،
اگر بلندآوا آفر‏يديمان،بر كندي مان بي افزا...
اگر ترس بر دلمان انداختي،پاي فرار از ما مگير،
اگر دلاور خطابمان كردي،قدرت را بر ما ارزاني دار...
اگر دروغگو آفريديمان، نفابي بر چهره مان زن،
و اگر راستگو آ‏فريديمان آنگاه در خلوتمان نيز سرافرازمان بگردان...




>
● از كي تاحالا با سواد ها رو معلم مي كنن؟!


>
● يه بار وقتي شلوارم به پام بود اتوش كردم اما خط اوتوش اصلا
جاي خوبي نيفتاد...!


> ........................................................................................

Monday, July 29, 2002

آبي ، سفيد ، خاكستري
سه رنگ دنياي من...
گاهي اوقات به هر كدومشون يككم صورتي اضافه مي كنم اما زياد نه چون
ممكنه بنفش بشه...
از قرمز بدم اومده ...آره حسابي...!
فيروزه اي نشانه ي تباهي...براي همين سبز و زرد آبي رو خراب مي كنند...
پس بهشون نزديك نمي شم...
قهوه اي هيچ منزلتي برام نداره...تازه...! من مغرور تر از اين حرف هام...
نارنجي فقط موقع غذا خوردن ...اون هم براي مدت كوتاهي نارنجي
مي شم...
بايد بيشتر تلاش كنم...خيلي زياد و بيش از حد تصور...
چون مي خوام روزي به مشكي دست پيدا كنم...




> ........................................................................................

Sunday, July 28, 2002

● ميگن الينگتون ( پدر موسيقي جاز) خيلي آدم خوش مشربي بوده و موقعي كه
پيانو مي زده اكثرا مي خنديده...در جدي ترين آهنگها يه لبخندي به لبش بوده،
خوب فكر كنم اين ارتباط زيادي به اينكه پيانو مي زده داشته...خب مثلا اگه
ساكسيفون يا ترومپت ميزد كه مدام بايد تو يه چيزي فوت مي كرد خب
نمي تونست موقع اجرا بخنده...! اما كلا آدم خيلي رديفي بوده خصوصا توي
سجاياي رفتاري...من فكر ميكنم اگر الينگتون نبود هيچوقت سياه ها انقدر
نمي تونستند ادعاي برابري كنند و غرور از دست رفته شون رو پيدا كنند...
ما موسيقي جاز رو موسيقي سياهان مي شناسيم...اما تا قبل از الينگتون
گروه هاي سفيدپوست اكثر آهنگهاي جاز رو مي ساختند...و اين حس
سياه مداري وجود نداشت...البته الان هم اين حس از بين رفته...چه خوب...!


>
● خيلي ها راحتترند ساعتها در مورد ريشه ي چهارم يه عدد سيزده رقمي حرف
بزنند اما يكبار هم عمليات محاسبه ي اون رو انجام ندن...!


> ........................................................................................

Saturday, July 27, 2002

● ش=شوهر ه = همسر
پرده ي اول:
ش:چهرت جا افتاده شده
ه : وا..!؟ مثلا اومدي تعريف كني..
(اوووه ببخشيد اصلا نمي خواستم اينو بنويسم...اصلا ولش كنين ...از اول)
.....
م= مرد ز=زن
پرده ي اول:
م:چهرت جا افتاده شده...
ز:چطور؟
م:دلم مي خواد نگاهت كنم...خيلي زياد...
ز: خب كتابم و بستم ، حالا بگو...
م:آره... فكر مي كنم يك زن هميشه يك جزيره ي ناشناخته داره كه كسي
نديده باشه...
ز : اما تواون جزيره رو هم ديدي...
م :پس دلم ميخواد توي يه درياي بدون ساحل اونقدر شنا كنم تا غرق بشم....
ز: جرئتش رو داري...؟!
م : وقتي اون نگاهت به من رو ميبينم و وقتي اون غرور عظيمت نسبت
به خودت رو مي بينم...آره جرئت پيدا مي كنم
ز : ياد اون روزي افتادم كه پسرمون براي اولين بار صبحش مي رفت
دانشگاه،اون شب رفت خيلي زود خوابيد...اون شب هم تو به من خيره شده
بودي...
م : آره اما از اون شب مدت طولاني گذشته و من تو رو خوب نديدم...
ز : فكر مي كنم هر وقت يه ميخ جديد به اين كلبه ي چوبي زده ميشه تو
يه درجه آب ديده تر ميشي...
م :شايد...
....
اگر مرد هستيد و اين مكالمه توي زندگي شما وجود داره...
در حاليكه او روي يك كاناپه دمرو دراز كشيده و داره كتاب مي خونه و شما
داريد با صداي كم توي كانالهاي ورزشي تلويزيون گشت ميزنيد،
بدونيد كه اين زن همان كسي است كه با افتخار مي تونيد سالهاي عمرتون رو
مثل گندمي كه كشاورزها روي زمين شخم زده مي پاشند ،به پاش بريزيد...
...خب كه چي...؟!
من به اين ميگم عشق (بدون هيچ پيشوند و پسوند)




>
● تو ادبيات انگليس از برتولت برشت،
تو ادبيات فرانسه از برنارد شاو،
تو ادبيات آلمان از نوشته هاي انتقادي اميل زولا
خوشم مياد...!!



>
● امروز روز بزرگيست...در اين روز فرخنده كه مايه ي غرور و شادماني
جهانيان و ساكنان اين كره ي خاكيست...عظمت و كمال همزمان خود را...
- ساكت! بيا پايين...قرار نيست كسي بدونه تو هم ميدوني...


> ........................................................................................

Thursday, July 25, 2002

● ديشب از ساعت هشت تا ده و نيم تنها بودم دو ساعت و نيم اون هم شبه
جمعه غنيمت واسه خودش!اولين كاري كه كردم رفتم تو حياط زدم فرت فيوز
ساختمون رو قطع كردم...تاريكي...دومين كار اين بود كه فكر كردم كاشكي
يه شمعي،كوفتي،چيزي قبلش روشن مي كردم...خيلي تاريكي...
ديشب كلي شكست خوردم...اول اينكه هر چي سعي كردم رو پيانو اداي
david darling رو درآرم موفقيتي حاصل نشد يعني اصلا اون حس و حالي
كه مي خواستم و نداشت...دوم اينكه هر چه قدر سعي كردم اداي خودمو درآرم
بازهم نشد...سوم اينكه هر چه قدر خواستم American beautyرو نزنم باز
هم نشد...(آخه بابا يه نوآوري...!يه تنوعي...!)نمي دونم چرا هر وقت اين
آندورفين مغزم زياد ترشح ميشه(آندورفين يه چيزيه شونصد بار قوي تر از
مورفين كه از هسته هاي قاعده اي(قاعدگي نه ها..!)مغز ترشح ميشه)ياد
موسيقي متن فيلم American beauty مي افتم،
(موسيقي متن! چه قدر از اين كلمه بدم مياد،ياد فيلم هاي سي سال پيش
مي افتم ،حماسه هاي عاشقانه ي تو خالي!...بگذريم..)
همون صحنه كه پسره ختره رو خونه دعوت مي كنه، براش يه فيلم مي ذاره
كه با دوربين خودش گرفته،يه كبوتر مرده نشون ميده بعد هم يه كيسه ي نايلوني
كه باد رو هوا اين اون ورش مي كنه اما كيسه زمين نمي افته...
آره...!اين قسمت به نظرم خيلي{...} مي ياد...
نمي دونم چه كلمه اي اون تو بذارم...اممم...وايسين فكر كنم....آها...نافذ




> ........................................................................................

Wednesday, July 24, 2002

● سياست مدن آنچنان كه افلاطون بيان كرد به روشي كاملا نا محسوس در
جهان اجرا مي شود و ثمره ي آن سرعتي ممتد درپيشرفت مدنيت و علم بود .
اين انديشه و اين طرح جواب خود را گرفت و از كوران آزمايش انساني
سربلند بيرون آمد.
ويراني ها ساخته شده اند؛بشر همچون زني خانه دار و خوش سليقه از ميان
پستو خانه هاي تاريخ؛ گل هاي كاغذي قديمي را بيرون مي كشد ؛نفسي بر آن
مي دمد و با آب پاشي جلاي زندگي بدان مي بخشد.
تو اي يونان چه خوب دوام آورده اي و چه سرافراز نام خود را جاودانه ساختي
كسي نيست كه از تو بداند و آرزوي زندگي در آن دوران را نكند...
آنجا يونان بود...اروپاي رومي وجهان رومي نيز زماني يوناني خواهد شد.







> ........................................................................................

Tuesday, July 23, 2002

● قوي ترين مردمان همچنان طالب قدرت اند
و ضعيفان طالب ضعف قدرتمندان.


>
اين رد پاها
اولي: اين رد پاها منو ياد خرس مي ندازه...
دومي: اين رد پاها منو ياد خورده شدن مي ندازه...
سومي: اين رد پاها منو ياد گريه ي پدر و مادرم مي ندازه...
ديدن خرس
اولي: منو ياد فرار مي ندازه...
دومي: منو ياد فرار مي ندازه...
سومي: منو ياد فرار مي ندازه...




>
● هنوز اونقدر قوي نيستم كه وقتي تصميم گرفتم كه سرم رو با يك
دولول كاليبر بالا منفجر كنم ...يك ماه سر تصميم بمونم.


>
There Is A War Between My Eyes.


>
● - خب... چند وقته اين حالت بهت دست ميده...؟
- آقاي دكتر درست از موقعي كه روي اين صندلي مطب شما ميشينم...


>
جزء از كل بزرگتر است.
ما شرقي ها وقتي اين جمله رو از يك نفر بشنويم خيلي سعي مي كنيم
خونسردي مون رو حفظ كنيم بعد به طرف مي گيم برو يه دوش بگير
تا بعد با هم صحبت كنيم...
چون از بچگي تو گوشمون خوندن كه قطره تا با درياست...درياست...
در صورتي كه اين جمله توي فلسفه ي غرب يه مفهوم تاييدشده است.
اما جالب اينجاست كه اين جمله ي خيلي به نظر مهم و يه آدم با حال گفته
اسمش هم پيتاكي يا پيتاكوس...آره يوناني بوده...
مي گن(ديوگنس لائرتيوس) هم خيلي خردمند و از اين حرف ها بوده هم
جنگجوي ماهري بوده...وقتي هم كه ديگه زرت مبارك غمصور(ديكته؟؟!)شده بوده
همشهري هاش بهش كلي زمين و داراي دادن...اين هم چون خيلي جنتلمن بوده
فقط يه خورده از زمين ها رو ور مي داره؛ بعدا كه بهش ميگن چرا همه رو ورنداشتي
ميگه :جزء از كل بزرگتر است. اونوقت چون اين آقا جزو هفت خردمند
(هفت فيلسوف اوليه يونان) بوده اين جمله اش ميره تو تاريخ به همين شيوه ي چيزم طاقي...
اما يه چند تا جمله باحال ديگه هم ازش معروفه:
خوب بودن آسان نيست...كاري را كه مي خواهي انجام دهي از قبل بيان مدار.
زمين جاي مطمئني است دريا كمتر از آن.





> ........................................................................................

Sunday, July 21, 2002

● رؤيا...
تو اي جاودانه اصالت ذهن...
تو اي كوله بار خاطرات...
و تو اي حقايق به ظهور در نيامده...
مرا غرق كن...
مرا چون قطره اي از موجي كوچك بلرزان...
و تو اي رؤيا...
اي كه چشم مي گشايم و تو سوار بر نفسم دور مي شوي...
و من از پساب رويا ها براي خود لبخندي سرد دست و پا مي كنم...


>
● بعضي ها به يه درخت دلخوش بودن...ما به يه برگ
درخت اون ها رو بريدن...
اما ما برگمون رو هنوز لايه كتابمون داريم...


>
● از كارهاي مقوي بپرهيزيد.


> ........................................................................................

Saturday, July 20, 2002

● carlo پاك يادم رقته بود..ديروز سالگرد كشته شدنش بود
همون بود كه پارسال توي جنوا توسط پليس دموكرات ؟! اروپا تو
تظاهرات كشته شد سر مسئله ي جهاني شدن...امسال خرس هاي
پير در مورده آفريقا صحبت كردند...الان آفريقا مثل يه ظرف خالي
ميمونه كه غذاي توش و خوردن ...آره؟! قانون عطف به ما سبق نمي شه
اما روح آفريقا رو ازش گرفتن حالا هم سر بدهي هاش بحث مي كنند
يه چيزي خيلي جالبه سرمايه داري غربي كثيف ترين راه حل و براي
كمك كردن به يه كشور انتخاب مي كنه تا در نهايت نه اينكه به اون
كشور قدرت بده بلكه حلش بكنه...بانك جهاني به يك كشور كمك ميكنه
چه خوب؟!!اما چرا...چون مي خواد فقر به جاي كشيده نشه كه قدرت
خريد از بين بره...در ثاني هزار جور پيشوند و پسوند واسش مي ذارن كه اصلا
ربطي به قضيه نداره...
دلم به حال آفريقايي ها مي سوزه كه قراره گروه هشت واسشون
تصميمبگيره اما بيشتر از همه دلم به حال CARLO مي سوزه...
يادمه شركت هاي شيميايي سوئيسي حدود سي سال پيش يه گروه
تشكيل داده بودن از پيرمردها و پيرزنها كه تو كشور هاي بيچاره ي
آفريقايي مسافرتمي كردن مي گفتن تو اون سالها حدود سيصدهزار تن
محصولات شيميايي بذل و بخشش كردند...ساله بعد همون ها رو
فروختند...سالهاي بعد كشورهاي شمال آفريقا خودشون تقاضا دادند...
حالا دوباره ممكنه گروه هشت بخواد بذل بخشش كنه...
بيچاره آفريقا...!



>
● به ياسم راز خود گفتم تا كه از حسرت گفتن به در آيم...
شمع خود سخت بگرياندم تا كه از شهوت سوختن به در آيد...
راز من شمع مرا نازك كرد...


>
● سگها از قلمرو خودشون دفاع مي كنند؛
ما بايد اول اونها رو صاحب قلمروي خودمون بكنيم بعد
ازشون بخواهيم كه به دزد حمله كنند.
سگها هميشه براي حفظ قلمرو خودشون تلاش مي كنند اما
انسانها به راحتي اون رو به سگها مي بخشند چون فكر مي كنند كه
صاحب بي چون و چراي قلمرو خودشون هستند.
شطرنج هم واسه خودش يه كاريه...


اين دوبرمن چه شيكه...




>
● - عجب ذهن كثيفي داري...!!!
- چرا..؟؟!
- آخه مدت زيادي من توش بودم...


>
● عصباني هستي؟! خب روانكاوي شو..
دلت گرفته؟! خب روانكاوي شو...
زيادي خوشحالي؟! خب روانكاوي شو...
احساس ميكني از تعادل خارج شدي؟! خب روانكاوي شو...
به همين سادگي...به همين جديت ...و...به همين واقعيت...





>
● اگر قبول كنيم حقيقت مثل كشتي هاي توي بطري ميمونه
كه نه مي توني بهش دست بزني و نه از بطري درش بياري
زياد بيراه نگفتيم...


> ........................................................................................

Friday, July 19, 2002

● بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه....
در ضمن آخر پرده ي اول همون نمايش...كه ذكر خيرش بود
شعر كوچه خونده شد كه سخت نافذ بود...
چرخ زديم...چرخ زديم چرخ زديم و در نهايت چرخ زديم...




>
● باز هم بده بتابونيم...


>
● يه تاتر خوب فرهنگسراي نياوران آورده اسمش هم مرا ببوس
ببخشيد...اسمش ؛براي اين آخرين بار؛ هست براي اينكه از اين تاتر
لذت تمام عيار ببريد چند تا شرط لازمه اول اينكه اصلا از مخملباف
خوشتون بياد دوم اينكه يك زن تشريف داشته باشيد سوم اينكه عاشق باشيد
خلاصه تاتر خوبيه آخرش هم منو ياد فاوست انداخت كه جاودانگي زن ما
را به بالا مي كشد... و از اين حرفا...


>
● آقا اين dicksee چه كرده با گلف اين مملكت ديگه مگه ميشه
به اين كريمي حرف زد...بهش ميگم حسن اين جوري بزنم ؟ ميگه:تا سال
1993اينجوري ميزدن اما الان منسوخ شده...
ميگم:حالا كه اين جوريه (...)
خلاصه بابا بعضي ها يه تكون هايي خوردن...از شوخي بگذريم
بازي هاي OPEN اروپا از ديروز مثل اينكه شروع شده...و جديد ترين
تكنيك هارو مي تونيد به چشم ببينيد...
در ضمن يه موضوع جالب فقط تعداد معدودي از مربي هايي كه عضو
P.G.A هستن مي تونن تو اروپا درس بدن دليلش هم رقابت شديديه
كه اونجا حاكمه... و اكثرشون(حالا اكثرشون كه نه ...بسياري از اون ها)
تو كشورهايي آسياي شرقي درس ميدن...من اين حرف رو در مورد معلمين
پيانو سالهاي قبل شنيده بودم...
بابا اين چشم تنگها بدجوري در تلاشند...ما كه بخيل نيستيم...

اين عكس هم بر مي گرده به همون قضيه ي شتره كه مي خواسته بخوابه
اما پنبه دونشو نخورده بوده...



> ........................................................................................

Wednesday, July 17, 2002

● خدايا...!
از تو مي خواهم توانايي تغيير آنچه را كه مي توانم تغيير دهم به
سمتي كه خود تصميم ميگيرم...
و نيز توانايي تشخيص آنچه را كه صلاح من در آن نهفته است...
نيز توانايي آنكه اين عمل را بدون نياز به كمك هيچ كس حتي خودت
بتوانم انجام دهم...






>
● ميگن خدا خر شو شناخت بهش شاخ نداد...اما فكر نكنم...!



>
● آساييديم...
حال...
چرخ زنيم...؟چرخ زنيم...؟ جونه من...؟
چرخ نزنيم...؟ ...باشه...نمي زنيم...
حال...چرخ زنند...چرخ زنند...چرخ زنند...
و ما نظاره گرييم...


>
● فمينيسم مردانه شنيدين؟
مردان فمينيست چي؟
يكي ديگه...
وايسن فكر كنم...اممممم...نه
هيچ مضاف مضاف اليهي يا هيچ صفت موصوفي
اينجوري نمي تونه به يك عقيده گند بزنه...


>
● گورخر من كجايي...؟



> ........................................................................................

Tuesday, July 16, 2002

● امروز زنگ زديم آتاري(آقاي طاهري) كه چمنزن تو آتيش كن داريم ميايم...
آره بابا رفتيم سلموني...
اين عكس هم هيچ ربطي به قضيه نداره...تنها بر دلمان نشست؛ آنگاه نهاديمش...




> ........................................................................................

Monday, July 15, 2002

● وقتي يه نفر يه خطاي كوچيك ميكنه بهش يه تذكر ميديم
گاهي اوقات هم دعواش ميكنيم كه آخه بابا اين چه غلطي
بود كه كردي...!
اما وقتي يه نفر خطاي خيلي خيلي بزرگ مرتكب ميشه
سخت ميريم تو فكر كه شايد اصلا كارش درست بوده باشه ...!
چي شده كه ما اينقده باحال شديم...؟؟!


>
● -خب...پسرم معدلت چنده بابا..!
- اي يازده...دوازده...
- خب يككم بكش بالا...
- شلوارمو..؟!


>
● مثل يك جرقه لبخندي بر لبش مي نشيند...
ناگاه ازذهن او فكري ظالمانه گذر مي كند
اول به جاي ظالم قرار مي گيرد و مي خندد...
بعد به ياد آنچه بر خودش گذشته مي افتد و آني از
مورد ستم قرار گرفتن مي ترسد...
و علم اخلاق شكل گرفت...!


>
● يه حرف خنده دار بگم...؟!
دموكراسي يعني حركت و عزم همه ي مردم
براي تحقق خواسته ي اكثريت در جهت صحيح...!
اين و توي يه كتاب كه درباره آموزش دموكراسي
براي مردم بعد از جنگ جهاني دوم بود خوندم اما هيچوقت
معني اون كلمه ي صحيح رو نفهميديم...


>
● Tit:such a mess!!I
Toto:why?!?I
Titi:yesterday we went out with my girlfriend...I
Toto:so..?!I
Titi:and I asked her to come home after dinner
Toto:..it's not a big deal..!I
Titi:oh..oh,,,god bless me !!...in the next
morning I gave her 70 dollars...!!I
Toto:,,,oh..you shouldn't do tha..t!!!I
Titi:but she took them and gave
!!!!...me 15$ in return


> ........................................................................................

Sunday, July 14, 2002

● suit for flute and jazz piano trio by caude bolling
يك آلبوم بسيار زيباست كه هم خيلي اصولي (البته نه در زمان خودش)
و هم خيلي آموزنده است البته باز هم از نظر ايده قديمي تر
از زمان خودش بود اما خيلي تر تميزه...
توي اين آلبوم كه در سال هفتاد و پنج ميلادي انتشار يافته
يه كار جالب انجام شده اون كار جالب بدين شرح است:
و قتي شما دونيم پرده رو با سه كليد(در صورتي كه فاصله ي
اصلي دو نت يك پرده باشه) بكار مي بريد مجبور ميشيد
كورد رد به دو صورت صعودي يا نزولي تقسيم كنيد
(اين همون كاريه كه chick corea از شاگرد هاي
miles davis خوب انجام ميده) اما يه كار ه با مزه تر هم
هست اما فقط با پيانو ميشه انجام داد(چون تعداد اكتاو زياده)
اون هم اينه كه هر كورد رو براي دو اكتاو طراحي كنيم
و مثلا در اكتاو اول F# داريم اما تو اكتاو دوم ممكنه
اصلا F نباشه چون وقتي نيم پرده ها سه تا پشت هم استفاده
بشن ممكنه يه نت اصلي حذف بشه (به خاطر محدويت تعداد نت)
تو اين آلبوم هم اينكار انجام شده...بعدها وقتي تو اواخر
دهه ي هفتاد ميلادي كه jazz conclusion شكل گرفت اين
ايده بخاطر محدوديتش كم رنگ شد اما اما هنوز بعضي ها
اينكار روگاهي انجام ميدن :paul bley: اين آلبوم اما يه
مثال خيلي خوب از همين كاره...


>
● از همين تريبون اعلام ميداريم كه تا اطلاع ثانوي
هر گونه مجلس مزايده؛مناقصه؛مشاهده؛مكاشفه
معامله؛مخاصمه؛محارصه؛معالمه؛ممالمه؛منافذه
مفاجعه؛مدابره؛مسامحه؛منافعه؛محاصره؛مكالمه
مفاعله...با شركت كنندگاني زير سه نفركه عامل مونثه اي
نيز در آن موجود باشد از نظر ما تقبيح خواهد شد
و بدينوسيله عدم شركت خود را اعلام ميداريم
چرا كه:براي خودمون درباره ي اين موضوعات عقايد سختي داريم
يعني ما از اوناش نيستيم...


>
● - يه چيزي بگم؟
- آره پسرم چرا نگي؟! بگو خجالت نكش !
چشمهام درياي بارونه شقايق...
...شقايق درد من يكي دو تا نيست آخه ( خود سانسور)
شقايق اينجا من خيلي غريبم؛ آخه اينجا كسي عاشق نمي شه
عزاي عشق غصه اش جنس كوهه دل ويرونه من از جنس شيشه
شقايق آخرين عاشق تو بودي تو مردي و پس از تو عاشقي مرد...
دويديم ... دويديم و دويديم...به شبهاي پر از قصه رسيديم...
شقايق جاي تو دشت خدا بود نه تو گلدون نه توي قصه ها بود
حالا از تو فقط اين مونده باقي كه سالار تموم عاشق هايي
- خب؟ ديگه چه خبر؟
- گل بارون زده ي من ...گل ياس نازنينم...ميشكنم پژمرده ميشم
نذار اشكهات و ببينم...اي غزلواره ي دل تنگ كه همه تنت كلامه
هنوزم با گل گونت شرم اولين سلامه...
- ديگه چي ؟
- خواننده اش فوت شده به احترامش چيزي نمي گم...
راستي دلمون برات خيلي تنگ شده اون كسي كه
تو مسجد امير تشييع شد تو نبودي...
خودم ديشب شنيدم ميگفتي كه سقف خونت طلاي ناب
توي دستت سيب گلاب اما دلت پر از غمه...
اما يه روزگاري بود پدر بزرگمون مي گفت
بهشت همين دنياي ماست عشق و صفا اما كجاست...!
مي خوام ديگه رها بشم؛صادق و بي ريا بشم
نه بد بشم نه خوب بشم
(يه چيزي تو مايه هاي تنها صداست كه مي ماند و اينا!)



> ........................................................................................

Saturday, July 13, 2002

● ديگه دارم تو خونه مي پوسم...بابا اين امتحانها پس كي تموم
ميشه...! اووو اه...كلي حالا مونده...اين موش مرده
هم واسه خودش رفته ييلاق جون عمش...! يه ذره استراحت كنه
شايد آب زير پوستش بره...(ها ها ها...!! ييلاق...!!)
اونوقت ماي بدبخت نشستيم اينجا تشخيص افتراقي شانكر سفليسي
تو دهن و ازسرطان ميديم
چهارشنبه هم ميرن سبلان ؛از اول خط و نشون كشيديم
كه ما هم ميايم!! اما اين برنامه ي مضخرف امتحاني مگه ميذاره
ما از اين تهران بريم بيرون...
خلاصه زياد سر بسر خودم بذارم همين يه ذره ي شبه امتحاني خوندن
هم از كلم مي پره...


>
● آدم هاي مغرور جزو معدود خطاكاراني هستن كه وقتي
بهشون مي گي كه مغرور هستن ؛ ته دلشون خر كيف
ميشن...


>
● از روز هاي پيري بيشتر از جووني خوشم مياد چون
لا اقل مي تونم با ايام جووني مقايسه اشون كنم...!


>
● انسانها به دو دسته تقسيم ميشن؛ خوب و بد و اين
تقسيم بندي رو آدم هاي خوب انجام ميدن...!


>
● - اون زير دنبال چي ميگردي؟
- يه جفت پا


>
● بالاي صفحه ي نظر خواهي نوشتم كه
بيشتر دوست دارم بشنوم تا حرف بزنم...
اينو راست ميگم ها !!


>
● مهم نيست چي ميگي ! مهم اينه كه چرا اين فكر به ذهنت
رسيده...به اين ميگن روانكاوي
مهم نيست چي ميگي ! مهم اينه كه نتيجه ي گفته هات به
كجا ختم ميشه...به اين ميگن سياست
مهم نيست چي ميگي ! مهم اينه كه چه كساني قبلا همين حرف
رو زده اند...به اين ميگن تاريخ فلسفه
مهم نيست چي ميگي ! چون هر گفته اي هر چند هم غلط
مي تونه پايه اي باشه براي يك نتيجه ي درست...
به اين ميگن تفحص سقراطي
مهم نيست چي ميگي ! بگو تا با كمك هم به صحت و سقمش
پي ببريم...به اين ميگن فلسفه
مهم نيست چي ميگي ! مهم اينه كه اين منم كه بايد بفهمم چي
ميگي و اين منم كه در آينده بهت ميگم كه چه چيزي بگي...
به اين ميگن علم اخلاق


>
● - قضيه مهمتر از اين حرفهاست...
- نه به هيچ وجه !
- جدا ؟!
- آره
- منم كه گفتم...قضيه اون قدر ها هم مهم نيست...
- اما ممكنه يه روز قضيه ي مهمي بشه
- آها پس قضيه داره ميره كه خيلي خيلي مهم بشه...
- نه به هيچ وجه
- آقا رو تو مي بوسم ؛ عبيدتم؛چاكر در بندتم كاري با ما نداري؟
- نه قربانت
- پس به اميد ديدار هرچه زودتر...
- خداحافظ


> ........................................................................................

Friday, July 12, 2002

● حاكم اين خانه منم...
صاحب كاشانه منم...
قدرت غدار تويي!
ساده و آواره منم...
كامل و نازاده منم...
بالغ و عقار تويي!
دمي آساييم و پس چرخ زنيم...
چرخ زنيم...چرخ زنيم..چرخ زنيم.چرخ زنيم چرخزنيمچرخزنيم





>
● تق تق در خونه رو مي زنن...
-سلام (با لهجه ي غليظ اصفهاني)
-بله؟!(با لهجه ي همون شهري كه همتون ميدونين...)
-بچه هادون خونن؟
-نخير
-آقادون خونن؟
-نه رفتن سر كار
-ميشه ما بي يايم تو يه استراحتي بوكونيم؟
-مرتيكه فلان فلان شده قكر كردي من چي كارم؟؟!!!
-حالا چرا ناراحت شدين؟ كي حرفي پول زد...؟!
...حالا شده جريان ما با اين نيچه اي ها...كي گفته من
مي خوام بحث بكنم؟!


> ........................................................................................

Thursday, July 11, 2002

● بده بتابونيم...!


>
● ديروز تو نامه ي فلسفه يه مقاله خيلي قديمي ديدم كه چندين
مشكل اساسي داشت اين مقاله در باره ي وجود گرايي بود
و از اين حهت موضوع جالب بود كه اين درك بطور
غلط و گسترده در بين بعضي ها رواج داره و هنوز
فلسفه ي علمي گويا اعتمادي رو كه بايد بهش داشت رو جلب نكرده است.
توضيح قضيه بر اين منوال است كه اصولا وجود
مسئله اي نيست كه با نفي آن و ايجاد فاصله بين وجود
و ناوجود به اثبات ناوجود برسيم.
خصوصا در مورد پديده ي نشر كه به قول
بركليگرا ها جهان به نوعي زاده ي نشر علت است ...
اول اينكه بايد مفهوم وجود در درحوزه ي فكر مستدل
باشه يعني اينكه در تقابل وجود و ناوجود بايد منشآ اثبات
هر كدوم ديگري نباشه.
اين موضوع به زبان خيلي ساده يعني اينكه اگر جايي
خلا هست معنيش اين نيست كه دنياي ناوجود اونجاست.
دوم اينكه : نشر متناهي اوصولا مستلزم ظرف هست
كه خود اين مسئله يعني اين كه جايگاه وجود قبل از
خود وجود تعيين ميشه.
حالا اين ظرف يا مي تونه بستري به نام ناوجود باشه
ويا اينكهخود ظرف هم قسمتي از وجود باشه ؛
كه شق دوم مردود است
چون 1- به يك چرخه ي معيوب مي رسيم
(پس خود ظرف هم بايد در يك ظرف ديگه باشه)
2- نشر نامتناهي نميتونه خالق ظرف باشه.
در نتيجه متوجه مي شويم كه مكان يا محل يا نهايت نشر
به ناوجود ختم ميشه(اين ناوجود خلا نيست)
پس بايد علت از دايره ي جهان وجود مدار خارج باشه
يا بقول صحيحتر اينكه وجود منشعب از ناوجودي خواهد بود
كه اين ناوجود در درون خودبه نشر پرداخته است.
پس نشر متنناهيست وديوارهاي پاياني نشر همان ناوجود خواهد بود.
پس نبايد خلا يا هر جايي كه به نحوي خالي از ماده هست
رو با ناوجود اشتباه بگيريم چون در قرنها قبل از ميلاد مسيح
كه پارمنيدس گفت:
؛ناوجود نه تنها وجود ندارد بلكه به انديشه نيز در نمي آيد؛
اولا وجود توسط علم اثبات نشده بود
ثانيا به طور نا خودآگاه و ناخواسته او
فكر را موجوديت بخشيد كه اين باز به نفع ناوجود بود.
پس درسته كه هنوز هيچ فيلسوفي نتوانسته قدمي بلندتر از
گامهاي افلاطون بر داره اما جديد ها رو هم يككم تحويل بگيريد
چون علم فيزيك بر پايه ي رياضي و نه آزمايشگاه؛ جواب هاي
مطمئني داره كه هيچ چيزي از منطق كم نداره...




>
● -سلام آقا...! لطفا يه كتاب شصت برگ بدين...


> ........................................................................................

Wednesday, July 10, 2002

● من هستم...
گريزي از بودن نمي دانم
پس من هستم
آن هنگام كه صحرايي خشك پيش رو دارم
آن هنگام كه درياي بيكران مرا از خود بيگانه مي سازد
هنگامي كه برف هر چه تا حال از دشت ديده بودم را
پوشانيده است...
آن هنگام كه بادي تند خروارها شن وماسه بر دار قالي خانه امان مي فشاند
هنگامي كه پاي بر زمين مي كوبيدم و ناگاه غرش زمين را ديدم
كه سيلابي سوزان را به تعقيبم روان ساخت
آن هنگام كه آبشاري خروشان عريض مي گردد
و گويي چون ساحره اي رودي را ناپديد مي سازد
هنگامي كه خاكي بر مي خيزد و گله اي ازگاوان
را مي بينم كه سايه ي پهنه ي دشت را با نور خود محو مي كنند
و آن دم كه زني فرياد مي زند و از روزنه اي كوچك
گريه اي فرياد او را به خنده بدل مي سازد
و پستانهاي او چون جامي از مهر شير را به دهان كودك
جاري مي سازد...
و آن هنگام كه مادياني بند ناف كره اش را مي جود و
كره با بي استعدادي فراوان مي ايستد...
مي فهمم كه من هستم.
مي فهمم كه ما هستيم.
مي فهمم كه ما نيز هستيم.


>
● -اون چيه كه اگه شيرين بشه هيچ كس نمي خوردش؟
-چلوكبابه آقا؟
-نه عزيزم
-پفك نمكيه آقا؟
-نه پسرم
-چوب شوره آقا؟
نه نيست
-چيپسه آقا؟
-بسه ديگه
-پس چيه آقا؟
-اين كلاس يا جاي منه يا جاي تو...


>
● يه جوك باستاني..!
يه آقايي ميره پيش دكتر؛ ميگه دكتر جان دستم به دامنت
منو هيچ كس تحويل نمي گيره تو خونه زنم منو تحويل نمي گيره
تو اداره همكارهام...تحويلم نمي گيرن
دوستم اصلا به من محل نمي ذارن...
همون جور كه آقاهه داشته صحبت مي كرده
دكتر منشي رو صدا مي كنه ميگه:لطفا مريض بعدي...


>
● وقتي بهم گفت:چرا نمي ري مو بكاري؟
فهميدم ديگه از كتابهام بدش اومده...


>
● ‏There is war between my hands...!


> ........................................................................................

Tuesday, July 09, 2002

● كار جهان به در كنم...
روان شوم روان شوم
ز كار خويش پر زنم ؛ به كوي خويش راهزنم؛
به حب خويش دم زنم...
روان شوم روان شوم
ساغر لعل بشكنم ؛ خانه ي دهر بر كنم
روان شوم روان شوم
كهنه ديار عدو كنم ؛ جمله ي تن سپر شود
به كار دهر كمان زنم
روان شوم روان شوم
جوي غم و شبنم و برگ
خانه قاضي بكنم
روان شوم روان شوم
غامضه و طلاي خويش
فاعله و فعل فنا؛حكم دو چشم بر زنم
روان شوم روان شوم
زمانه بهر كار خويش
جلوه ي او كنار خويش
خواب دو شب نياز خويش
جلوه ي حق بروي خويش
روان شوم روان شوم
تير به مقصود رسد
آگه و ناگه برسد
خادم و مخدوم نظر جمله بتان به بر زند
لشگر طوفان به برش؛موج سدائد قفسش
روان شوم روان شوم
كنام تنگ و خاك او
خاك بروي بال او
شير فواره مي كند
روان شوم روان شوم
به سنگرش روم چو تير
تير نشانه گشته است
جمله بدان نشسته است
تير فرو نمي رود
روان شوم روان شوم
بر لب سوي چشمه اش
بلبلكان به گل شوند
آب به كام روان شود
آب به اعماق رسد؛خاك به مرداب شود
مرده به درياچه شود
رود به دريا برسد
روان شوم روان شوم


!آي من از اينجور شعر گفتن خوشم مياد



>
● اه...چه قدر ووول مي خوري....؟!


> ........................................................................................

Monday, July 08, 2002

● اسنوكر و عشقست؛هفت اوداري روعشقست...
كارامبو رو عشقست؛rai sport و عشقست...
دلستر ليمويي تگري رو عشقست...
مونيكا بلوچي رو عشقست؛انجير رسيده رو عشقست...
ساعت شيش و نيم صبح آب پاش رو چمن تازه زده رو عشقست...



>
● به همه مي گفت شصت چوق اما به من گفت:
تو چون خوش تيپي مجاني...!
-اممم...ببخشيد ساعت منو نديدين؟!!




>
● ode...circle:by david darling
شمعي روشن...سايه اي گربه وار بر پيانو
نا خود آگاه this is the end :the doors شكل مي گيره
رويايي عميق ؛ مستي اتانول؛illusion؛ بنگ... بنگ..بنگ.بنگبنگبنگبنگ
سرماي آب بر تنم و cycle two trio(از همون آلبوم) دو دقيقه ي پاياني همراه...
خواب خواب خوابخوابخوابخوخوخمخوخابابوبخبا
باز همان گربه فراري...گويي در قفس كلاويه ها مي جهد...
اين بار همه مي جهند...گربه آرام مي گيرد... درچپ...
cycle cycle cycle...
دمي آساييم و پس چرخ زنيم...



> ........................................................................................

Saturday, July 06, 2002

● سگها استخوان دوست دارند.
گربه ها گوشت دوست دارن.
موشها به غلات علاقه دارند.
يه جاي كار مي لنگه ! ... اين سه تا چرا اينقدر به هم گير ميدن؟


>
● راستي...!
از اون لبخند ديروزت ممنون...
يه آرزوي هميشگي برات دارم:
خوش باشي !



>
● امتحان ميكنيم!
امتحان تموم شد
اون message board اين بغل نصب شد...
اولين پيغام رو هم خودم به خودم دادم.
چه پسر گلي...



>
● بعضي ها به دنياي پس از مرگ اعتقاد دارند.
بعضي ها به دنياي پس از مرگ اعتقاد ندارند.
...ببخشيد تصحيح مي كنم...!
بعضي ها به مرگ اعتقاد ندارند.
بعضي ها به مرگ اعتقاد دارند.


>
● امروز امتحان پزشكي قانوني داشتيم...من كلاً عاشق پزشك قانوني هستم
تازه كجاشو ديدين! با استادم صحبت كردم كه اگه از آموزش نامه بگيرم ميذاره
تابستون برم پزشك قانوني...اما چه فايده همون لحظه زد تو ذوقم گفت:شما رو مي فرستيم
دندانپزشكي قانوني و مثلاً بخش زنان نمي فرستيم؛ آي كوفت...آخه چرا..؟!
اما ما خودمون يه جورهايي قضيه رو به سمت زنان سوق خواهيم داد...حالا مي بيني!!





> ........................................................................................

Friday, July 05, 2002

● خداوندا ! از تو نيرويي عظيم مي طلبم و اراده اي
پولادين؛قلبي پر تپش و روحي مستحكم
تا بتوانم من نيز مانند ديگران روزي اتاقي مرتب داشته باشم
تا بتوانم آن هنگام كه از خسب شبانه چشم بر كلك طلوع تابستانه مي اندازم
و در آن شروع كه تن خود بر تلنگر مواج روز مي سپارم و آن دم كه از گاهواره
شفق پا بر عرصه فرش گلگلي اتاقم مي گذارم بتوانم ملحفه ي روي تخت خويش را مرتب كنم...
-ها؟!


>
● -امروز رفتم دكتر؛با اولتراسونيك بچه رو ديد...
-خب؟!
-مژده بده گفت پسره...
-از كجا فهميد؟
-وا !!؟


>
● امروز يك كبوتر منو از روي زمين بلند كرد...
بعد منو برد يك گردش حسابي...
شب هم به من اجازه داد توي شكمش بخوابم...
قرار شده پس فردا يك جاي خوش آب و هوا منو بذاره روي زمين...
من هم قول دادم وقتي يك درخت بلوط گنده شدم بذارم روي
شاخه هام آشيانه بسازه...



> ........................................................................................

Thursday, July 04, 2002

● ديگه از رنگ قرمز بدم اومده...
آره ؛ حسابي!



>
اين
يك سايت خيلي خوب درباره ي فلسفه ي اسلاميه...چون اصولا زبان فلسفه در ايران عربي بوده
و مثلا وقتي آدم چهار تا كتاب ورق مي زنه كلي كلمه ي نامفهوم مي بينه (البته براي من)
كه اين سايت خوب به دادم ميرسه...


> ........................................................................................

Home

Blogroll Me!