| Pseudo |
|
Sunday, June 30, 2002
● اين جام جهاني خيلي فيلمبرداريش خوب بود...
>
تازه تماشاگر ها هم هي لباسهاشون رو عوض مي كردن... از همه مهم تر براي هر بازي تماشاگر هاي بازي قبلي اون هم با همون لباسها و همون ادا اطوارها ها نمي رفتند... اما زياد جوان مردانه نبود...چون مثل جام جهاني هاي قبل ديگه طرفدار هاي شيلي تو بازي يه ايتاليا يوگسلاوي تيم كامرون رو تشويق نمي كردند... در ضمن از اون آقايي كه تو جام جهاني 94 هي از اون پله هاي روبرو ميومد پايين خبري نبود... البته مربي ها خيلي جوانمرد بودند مثلا مربي دانمارك وقتي اينگليس به آرژاتين گل زد سه متر پريد هوا! تازه اين جام جهاني يه فرق عمده با جام جهاني هاي قبل داشت تو جام جهاني هاي قبل به كسي مدال نمي دادند..سال 98 فقط به نصفي از تيم برزيل مدال دادند و سال 94 هم به هيچ كس مدال ندادند من فكر كنم دليل اين همه تغيير در فوتبال جهان به اين مربوط ميشه كه 1-مثل جام جهاني مكزيك top lessمد نيست 2- كيمونو اصولا لباس پوشيده ايه 3-در نژاد زرد تفاوت زن و مرد نسبت به نژاد هاي ديگه خيلي كمتره 4-هوا در بسياري از روزهاي بازي ابري بود(بخاطر مصادف شدن بازي ها با بارانهاي موسمي آسياي شرقي) 5-بدليل دوري راه و گران بودن بليطها بسياري از تماشاگران صاحب سبك از كشور هايي نظير آرژانتين؛برزيل؛شيلي؛مكزيك(مهمتر از همه)؛سوئد؛پاراگوئه؛...تشريف نياوردن..همين تماشاگرها فرت سوار يه هواپيما شدن يا حتي با ماشين به جام جهاني 94 رفتند و باعث شدند كه در اون جام به كسي مدال ندند! در هرحال به ما كه چيزي نمي رسه خدا كنه بازي ها رو بندازن زمستون كه لااقل ما بتونيم فوتبال رو ببينيم در اينجا جا داره از سليقه ي بسيار بسيار زيباي طراحان لباس ژاپني وكره اي هم تشكر كنيم... نوشته شده توسط rameen
● قسمت دوم:
>
........................................................................................بجاي اينكه داستان ببافم بهتر است خود نيز دست در سينه فرو برم تا من هم از اين تكه ي خون آلود رها شوم دستم تا آرنج پيش رفت همه سراسر خون آلود كمي به پايين سمت چپ ديگر بايد پيدايش كنم...همين جا بايد باشد نه اينقدر كوچك نيست...شايد اين يكي باشد !؟ نه اين هم نيست... پس كجاست؟ شايد از صداي طپشش پيدايش كنم...سكوت... نه ! هيچ صدايي... مگر مي شود! من سالها زندگي كرده ام من زنده بوده ام رشد كرده ام تا حال چه قدر دويده ام كار كرده ام... مگر اينها نه به كار اوست؟ آخريب باري كه گلي را با قلب بوييده ام كي بود؟ آخرين باري كه چهره ي گلگون شده ام را پنهان كردم كجا بود؟ نمي دانم نمي دانم!! هرچه هست اين تكه ي خونين اينجا نيست هر چه هست جايش خاليست پس من چه را بيرون آورم؟...چيزي ندارم تا لااقل با بيرون آوردنش بر خود ببالم آنچه ندارم را مي خواهم...آنچه به دنبال گشتنش عذابم مي دهد مي خواهم آري همان قلب را مي خواهم... كمي به بالا..اينجا كه زبان است! اين لازم است...بدون گوش و چشم هم كه نمي شود... اين چيست؟ به چه كار مي آيد...بدون اين كه ما مي ميريم...چون من دل هم ندارم... سخت است...هيچ راه ديگري ندارد... باشد قبول... اين تكه ي پر پيچ و خم چربي وار را بيرون مي كشم...بر زمين مي اندازم... حال ديگر خواهم مرد...مي دانم...و من به زمين افتادم... چشمهايم را باز مي كنم ...اينجا كجاست؟ گويا هنوز در جاي اولم... پس من روحم...نه گويا هنوز عجيب سنگينم... قابل باور نيست!! صدايي جديد...طپشي منظم شروع شده است باور نمي كنيد دستهايم مي تپد..در همه جا... و اين تپش گويا از سينه است نمي دانم چيست؟...فقط آنچه مي دانم اينست كه لحظه لحظه فوراني جديد شروع مي شود و شكل جديدي از حقيقت پيش مي رود رويش جديد در شاخه هاي تنومند درخت آغاز مي شود آيا اين خلقتي دوباره است؟ هر چه هست عاليست... هر چه هست همساز و راهنماست و من سرخوش و سرمست چون كودكي روانم... ![]() نوشته شده توسط rameen Saturday, June 29, 2002
● قسمت اول:
>
........................................................................................او سرگرم كار خويش و من مبهوت و پريشان لحظه اي گريان ودمي رقص كنان فرياد مي زنم نه... مي نشينم تا شايد آنچه مرا سالها با خود به گوش و كنار اين ظلمت مواج برده است را چوپاني كنم شايد اين لخته ي د رهم تافته را در دست گيرم و شايد اين اسبهاي تيزتگ را لگامي آهنين بر دهان زنم؛ اما هيچ دست من خاليست از آنچه او بر من حكم مي كند سخت غافلم من براي او... نه همه براي او اگر اين لكه ي ننگين اينچنين سينه را خون آلود نمي كرد شايد شبها آرامتر سر بر بالين مي نهادم يادم آمد دوستي داشتم مي گفت كه آنرا از سينه در آورده و بركنده مي گفت خود با دست خود چنين كرده مي گفت ديگر سرمستي اش را خود مي خواهد و گريه اش كار چشم است خنده هايش از گلو وكلامش از زبان مي گفت با چشم مي بيند وبا گوش مي شنود سخنش كار مغز است واين تير تيز را اسلحه مي داند خنديدمش و غبطه خوردم ! او از آن روزهاي سرد كه بر كنجي آرام كز كرده بود خبر نداشت تازه مي گفت ديگران را نيز اينچنين مي بيند مي گفت كه بارها دقت كرده است اما آن تكه ي خونين را هر چه پيراهن بالا زده نديده است ...يكبار خنديد و گفت كه شايد همه ي پيراهن ها را بالا نزده است مي گفت وقتي تيز مي بيند ويا وقتي تيز گوش مي دهد صداها و مناظري مي بيند كه هيچ تا قبل نديده است هميشه مفتخر بود كه سالهاست كه معشوق است او را مي پرستيدند و او مي گريخت از او مي گفتند و او از كس نمي گفت عشقي كه ديگران به او مي ورزيدند كافي بود و راهي كه مي بردندش بس طولاني او عشق را پس مي داد بي هيچ كم و كاست و آنها چه سرمست مي رفتند يكبار گفت دنيا را فهميده است آنرا در بغل گرفته و فشرده است وقتي از آفروديت حرف مي زد مي خواست به آتش بكشدش چنان حريصانه كه گاه گويا در چنگش بود چنان حدتي در كار مي بست كه كه قطره قطره ي لذت را تا جرعه ي آخر سر مي كشيد و سپس آهي از غرور و شعف بر مي آورد شبهايش روز شده بود و روزهايش پر از بلبلان رنگارنگ و همه را دمادم مي بلعيد قلب مي خواست چه كار؟! اگر از قلب مي گفتي خنده اي مؤدبانه نثارت مي كرد... چه قدر از او بگويم بجاي اينكه...(بقيه در قسمت بعد...اگه تا اينجا هم اينو خوندين بابا دمتون آتيش) ![]() نوشته شده توسط rameen Friday, June 28, 2002 >
● - سلام عليكم!! ميشه لطفا نظرتون رو در مورد بهترين راه حل بودن اين راه حل بفرمائيد.
>
........................................................................................-البته واضح و مبرهن است كه... اگه منيژه و فاطي وخالم اينا وآقا جونم ومحسن(خواهر زاده شوهر عمم) بگن يه چيزي خوبه لابد خوبه ديگه... گاهي اوقات فكر مي كنم خوب شد تو قبيله ي آدمخوارها نيستم و الا بنا به عرف و هنجار و...قبيله ام بايد آدم مي خوردم ..حالا فكرشو بكنيد اون بدبختهايي كه گوشت آدم دوست ندارن چه اسامي رديفي پيدا ميكنن! مرغ خور تازه به دوران رسيده؛ گاوزده(بر وزن غرب زده)؛روشن شكم گاو زده فوفولي گوسفند خور؛... نوشته شده توسط rameen Thursday, June 27, 2002
● از كم وبيش چه اعتراضي!
>
........................................................................................مهر چه داند زآنچه ندارد تا طلب كند؟ بر خاك مي نهم اين تن نحيف را تا رويشي دوباره آغاز كند تا درختان تنومندي را كه از آن بارور گشته اند را ديدار كند... اما نه به اميد بلندي بلكه به اميد جوانه زدن بوسه بر خاك مي نهم آنچه در راه خود رها كنم شايد ضرورت روئيدن باشد و شايد حرمت آرميدن هر چه هست نه آن بالا و نه در دل خاك هر چه هست اينجاست در اين دل... كه نه آن بالاها و نه سردي خاك طنين انداز رويش اين دانه اند. نوشته شده توسط rameen Wednesday, June 26, 2002
● معلم:چي شده اون ته كلاس؟!!
>
-آقا اجازه مادر{...} خودكار مارو ورداشته... معلم:مادر{...} خودكارشو بهش بده... نتيجه:مادر {...} خودكارشو بهش داد با تشكر از مادر {...} گرامي كه به اين غائله خاتمه داد.
نوشته شده توسط rameen
● از وقتي گياهخوار شدم بيشتر دوست دارم
>
........................................................................................كه گاوها و گوسفندها كشته بشن... چون هر جوري هم حساب كني تو هرم تغذيه رقيب هم محسوب مي شيم...! نوشته شده توسط rameen Tuesday, June 25, 2002
● بدليل ترافيك ذهني و آلودگي شديد مغزي امروز فقط كتابهايي كه
>
رقم سمت راست I.S.B.N.(ببخشيد شابك!!) اشون زوج هستش اجازه دارن خونده شن... نوشته شده توسط rameen
● يكي از عرفاني ترين كار هاي Jazz كارهاي سولوي توسطGary peacock
>
........................................................................................هست كه بايد گفت بعد از تمهاي ديونيزوسي آمريكاي لاتين كه patitucci در آلبوم Mistura Fina بهش پرداخت ( تمهاي برزيلي؛عشقهاي مستانه؛رقص هاي آتش غير خرافي؛ چنگ اندازي به آفروديت و...) صاحب نفوذ خيلي عجيبيه! دليل اون هم زياد عجيب نيست چون تمهاي خاورميانه اي با ميزانهاي لنگ جزئي از اصول كاري peacockمحسوب ميشه و همچنين علاقه ي زياد او به استفاده از C locrian#2كه در jazz به شيوه ي غربي خصوصا اروپايي زياد غالب نيست و از همه مهم تر سكوتهاي قدرتمندانه ي او حتي تا چهار ميزان كه آدم رو به روياهاي خودش ميبره اگه خواستيد يكجا اين همه لذت ببريد Portrait of the silence كه در يك آلبوم كوارتت همراه paul bley,tony oxley & john surman به نام In the evenings out there رو گوش بدبد راستي اين آلبوم تو ايران هم پيدا ميشه و شهر كتابها يه زمان مي فروختنش ... نوشته شده توسط rameen Monday, June 24, 2002
● Elcorazon te dare...
>
Tambien te dare la vida... Y el alma no te dov... Porque esa prenda no es mia... قلبم را به تو مي دهم زندگي ام را به تو مي دهم ولي روحم نه... زيرا اين گنج از آن من نيست. ...................... دختري زيبا بر بالكن خانه اش بود روحم را از من خواست قلبم را دادم روحم را از من خواست و من... . بدرودش گفتم ........ جان شيفته(رومن رولان ):ترجمه به آذين ![]() نوشته شده توسط rameen
● راستي امروز رفتم تن پروري كردم؛تنم رو پرورش دادم
>
يعني ورزش كردم... زبون فارسيه ديگه! اينجوريه... نوشته شده توسط rameen
● خدمت حضور انورت عرض كنم كه
>
........................................................................................بيش ميازار مرا ! بيش ميازار مرا ! بيش ميازار مرا ! شير فهم شد!!! در ضمن امتحانات در راهه... قوانين 7898798723423947 گانه به اجرا در مياد ! نوشته شده توسط rameen Sunday, June 23, 2002
● دادگاه دو جنايتكار جنگي
>
........................................................................................دادگاه اول... - جند نفر رو كشتي؟ -156792 نفر -به چه دليل؟ -از وطنم دفاع كردم...دشمن به ميهنم تجاوز كرد... -وطنت كجاست؟ -دار غوزآباد عليا.. -فقط از متجاوزين كسي كشته شده؟ -بله راي دادگاه: تبرئه دادگاه دوم -چند نفر رو كشتي؟ -156792 -به چه دليل؟ -از وطنم دفاع كردم ..دشمن به ميهنم تجاوز كرد... -وطنت كجاست؟ -كره ي زمين -فقط از متجاوزين كسي كشته شده؟ -بله راي دادگاه : اعدام ![]() نوشته شده توسط rameen Saturday, June 22, 2002
● او از مردان بزرگ زمان خود بود كه قهرمانانه در حين حمله به
>
فرانسه براي اشغال پاريس شركت داشت بدن مطهر او در يك خانه در حالي پيدا شد كه توسط يك زن فرانسوي بوسيله ي يك چاقوي آشپزخانه جام مقدس مرگ را سر كشيده بود. بعد ها بخاطر اينكه سعي در گسترش نژاد نجيب خودش داشته با يك ارتقائ درجه دفن شد. نوشته شده توسط rameen
● وقتي حشره كش مي خريدم...
>
........................................................................................فروشندهه به من نگاه كرد و چند بار گفت: وقتي اين رو تو خونه اسپري مي كني حتما يادت باشه از خونه بري بيرون چون برات خطرناكه! چرا؟؟؟!!!! ![]() نوشته شده توسط rameen Friday, June 21, 2002
● يه خبر بسيار خوب... يه چند روزه كه در همين باشگاه انقلاب خودمون يك معلم گلف
>
انگليسي آمده آقاي simon dicksee ايشون عضو P.G.A(professional golf association) هستند. امروز (جمعه) برنامه ي خودمو يه جوري تنظيم كردم كه حتما به كلاسش برسم و رسيدم هم...! كلي نكات جالب و در عين حال كليدي مي گفت كه براي هر كس حتي با هندي كپ خوب هم مي تونه حائز اهميت باشه. در ضمن كلاسها ساعت نه صبح و عصر ها حدود پنج و نيم برگزار ميشه. امرور در مورد ضربات با برد حدود 60 يارد صحبت كرد كه شايد سخترين شاتها همين ضربات باشه. خيلي نكات جالبي گفت مثلا اينكه در Half swing كه با پيچينگ مي زنيد مي تونيد مچتون رو هم قدري بشكنيد و انقدر از خم كردن مچ نترسيد...وارد جزئيات نمي شم چون هوك رو هم كامل و زيبا توضيح داد و خيلي چيز هاي ديگه... در ضمن اين آقا فقط از انجمن حرفه اي گلف پول مي گيرن و خدا رو شكر فدراسيون گلف ايران تو خرج نمي افته... در ضمن دوستان خوزستاني هم از مسجد سليمان تو كلاسها شركت ميكنن(اونجا يه ميدان گلف از باشگاه نفت دارن) كه هم خيلي لهجه ي زيبايي دارن و هم آدمهاي رديفي هستن.مخلصه همشون!
نوشته شده توسط rameen
● ملت انگليس! ملت انگليس!
>
........................................................................................بگوش باشيد....تيم ملي انگليس از رقابت هاي جام جهاني حذفيد..! يه موقع مي گفتن وقتي يه برزيلي زمين بخوره داور اول سوت مي زنه برانكارد بيارن؛بدون اينكه ببينه چي شده!! ![]() نوشته شده توسط rameen Thursday, June 20, 2002
● اگه از jazz fusion خوشتون مي ياد و كلي هم رو Miles davis تعصب دارين
>
........................................................................................يه بار كار هاي pete jolly رو هم گوش بديد كارهاش به طور كلي از دار و دسته ي Davis جداست يككم از موسيقي كلاسيك استفاده هم كرده اما با اين حال كورد هاي صعودي و نزولي رو حسابي پخته مي زنه...تازه يه چيز جالب ! هم پيانو مي زنه و هم Accordion كه يككم باز حال و هواي اروپايي به كار هاش ميده ...اما تا دلتون بخواد در انتخاب كورد گستاخه... حتي گاهي اوقات خيلي فكاهي ميشه قضيه كه خودش هم همين رو مي خواد... خلاصه كار هاش هم ساده و هم جذابه... نوشته شده توسط rameen Wednesday, June 19, 2002
● ياد سبك راهي من كهنه به ايام شود
>
........................................................................................كهنه نگه دار مرا خاطر آن شمع لبت تازه به ابعاد شود تازه نگه دار ورا جمله ي غم هيچ شده است...هيچ به عالم نرسد هيچ نگه دار ورا كار لغت نغز شده است...بر لب چشم يار من چشم نگه دار مرا روز به شب رسيده است صبح سحر رسد به جان جان نگه دار سحر سحره ي غمگين ببرم...جامه ي رنگين به تنم خائف و مسكوت مرا سحره نگه دار مرا آن لب لعل چشم تو...سرمه ي گوش چشم تو سرمه نگه دار مرا از بدل نگار تو...از رخ يادگار تو راه ز رخ بريده ام راه نگه دار مرا خانه ي خود فتاده ام...فتاده بر باد نهم خانه نگه دار مرا خواب ز چشم غمز تو جمله به كام و قهر تو كام و غم وچشمه و غمز جمله نگه دار مرا يار به در نمي رسد ...در به يار فتاده ام فتاده در ركاب من...ركاب من به پاي من يار به پا نمي رسد هر لغتش فنا كند...فناي عالمان كند عالم و گفتگوي او هيچ به هم نمي رسد نگاه تو نه گه شود جمله حصار چشم من جمله نگه دار مرا نوشته شده توسط rameen Tuesday, June 18, 2002
● توي اين بلاگ قراره چند تا كار جديد بكنيم اگه تنبلي يقه مون و نچسبه
>
>
........................................................................................زياد هم دور نيست..اول اينكه مي خواهيم اون هايي كه همون كاري كه هيتلر با نيچه كرد رو تكرار مي كنن رو حسابي تخطئه كنيم وتوسط خود متن هاي استاد نيچه قضيه رو روشن كنيم(من اصلا اجازه ي هم چين كاري رو دارم؟ وايسين فكر كنم..اممممم.....آره دارم) دوم هم اينكه طي يك سري متن طولاني توضيح طولاني تري بديم از انزواي سارتري و برداشتهاي عرفاني ادبي از همين قضيه؛ سوم هم به خاطر گل روي حسين آقا درخشان يه صفحه با متن اسپانيولي كنار همين صفحه باز كنيم.(اينكه چرا اسپانيولي رو همون موقع خدمتتون عرض خواهيم كرد) نوشته شده توسط rameen Monday, June 17, 2002
● به كمي هواي تازه نياز دارم
>
........................................................................................- همين جا مي كشيد يا مي بريد؟ - مي برم اگه ممكنه كادو كنيد -كارت هم بزنم؟ -بله ممنون -به چه مناسبت ؟ -يه بحث اجتماعيه -بفرماييد -اكسيژنش كجاييه؟ -ماله يكي از قبايل آفريقاييه -چه عالي! -چه قدر ميشه ؟ -سيصد ارزن -اي بابا چه گرون! -مگه چقدره؟! -ضمانت نامه داره... -چه ضمانتي؟ -خب اگه وسط بحث استفاده كردن ديدن اثر نداشت بيارين پس مي گيريم -باشه بفرماييد -قابل نداره -قربان شما -خداحافظ نوشته شده توسط rameen Sunday, June 16, 2002
●
>
........................................................................................در مجله ي Gazzete در سال 1997(ماه مجله يادم نيست اما حدس مي زنم حدود آوريل بوده باشه) از يك خانمي پرسيدن كه شما چطورايده هاي Jazz improvisationها تون رو بدست مي آريد؟ اون خانم جواب داد: من ابتدا دستم روي پيانو مي گذارم بعد از شنيدن صداي نت اول ؛ نت دوم رو انتخاب مي كنم و نت سوم و الاآخر...تا اينكه به خودم ميام ميبينم كه يك improvisationچند ده دقيقه ي رو كامل كردم... اين خانم همون Carla Bleyمعروف كه شايد تنظيم هاي اون براي big bandبي مثال باشه بود. جالب اينجاست كه ميگن Monk thelenius قبل از هر گونه بداهه ؛حتما ايده ي كلي از قبل تو ذهنش بوده و هميشه زياد از اون ايده اولي دور نمي شده.(البته بگذريم كه Monk به خاطر اينكه سواد موسيقيايي زيادي نداشت به الاجبار گاهي chord progression رو اشتباه مي كرد و اين ربطي به گستاخي در ايده نداره) اين دو تا تفاوت خيلي خنده داره نه؟! ـ آره خيلي! هي هي مرديم از خنده! من موقعي كه متن gazzete رو بار اول خوندم زياد به خز بودن موضوع پي نبردم اما الان يه چند روزه كه دوئت carla bley & steve swallow رو در تور اروپايي شون گوش ميدم كف بر شدم كه بابا بعضي ها نابغه اند ....! نه بهتر بگم بعضي ها هم با سوادن و هم خوب اين سواد تو ذهنشون رسوخ كرده... نوشته شده توسط rameen Saturday, June 15, 2002
● اي كوهها...اي مراتع...
>
........................................................................................اي باران هاي گستاخ...اي تند باد نيرومند... و اي قله ي رفيع... از بارانهاي تند بيمي نداريم...تند باد ستون مارا نخواهد شكست... ما از فراز همين قله مراتع و كوهها را مي پاييم... حركت قرنهاست آغاز شده است...ما نمي هراسيم... قافله سالار پا برجاست و جان سودازده ي ما كارواني از هم قطارانمان را سالها با خود آورده است... اي درياها و اي نيل عظيم كالبد خود را چاك زنيد كه ما رسيده ايم. نوشته شده توسط rameen Thursday, June 13, 2002
● هه هه ما كه اينجايم كه(با لهجه ي صمد..ببحشيد صمد آقا خوانده شود)...خيال نكنين
>
........................................................................................كه ما همين جوري عندالمطالبه مي نيويسيم و به كار شيشكي هم كار نداريم ها...نه اينجوري نيه! بالاخره اي اين پوز عين الله را كه بايد بزنيم...يك عدد بلاگ خوانديم بد جوري رومان اثر گذاشته اصلا حالي به حالي شديم ...يعني كه چي ميگن ما آرياي اوم؛ بورو بابا بينم...ديگه اين حرفها ور افتاد...پس اگه ما با اون پاتشاه كه اسمش..يادم رفته...كوروش بود؟! پرويز بود؟! خلاصه نمي دانم با همو اون هم نژادوم..پس لابد با اين عين الله خره هم ؛هم نژادم...ما را به هيشكي نبنديم؛ما فقط بچه ننه آقا ييم؛فقط هم ليلا از نژادماست تازه باباش هم از ما نيست...هه هه بعله... تازه همچي دور خيس بكنم بزنم اون كاسه كوزه ي نژاد بازيشو بزنم هوا... نوشته شده توسط rameen Wednesday, June 12, 2002
● فرياد ابر مرد بر سر كوتوله ها...اما...
>
ابر مرد رقيب نيست او مرديست از تبار نجيبان... مردي نژاده از قومي برتر از خانه اي كاه گلي اما... اصيل. نوشته شده توسط rameen
● Elingtonemineminhalerrobzombieinsurgeledzeppelin
>
........................................................................................Natkingcolechemicalbrotherstemptation Thedoorsdavispualbleyjohnmacloughlinfrediemercureyvenom Nirvanajoesatrianigorillazjimihendrixjamiroquai Breckerbrotherschickcoreajohndenverpetergabriel Theteapartyr.e.mhankwilliamleonardcohennineinchnailsprodigy ![]() نوشته شده توسط rameen Tuesday, June 11, 2002
● فردا هم امتحان دارم و هم تو بخش تشخيص بايد حداقل نيم ساعت در مورد بيماران كليوي برم بالاي منبر...چه كار سختي!!!
>
........................................................................................الان هم ساعت دوازده شبه و ما اينجاييم...وقتي نمي يام پاي اينترنت تنم درد ميگيره رنگم مي پره چشمام سرخ ميشه..نفسم به شماره ميفته... عرق سرد مي كنم...تنم به رعشه ميفته ...چند بار خودمو به تخت بستم اما..راه نداره...اين بار باره آخره ديگه شب امتحانها نمي آم... نوشته شده توسط rameen Saturday, June 08, 2002
● جاده بسيار پر پيچ و خم گشته به آن دور ها نگاهي مي اندازم...
>
........................................................................................چه بر انسان گذشته؟ و چه بر يونان گذشته... حال در اين حكمت خيالي ؛ وجود ؛ امري عادي گشته و بدترازآن بصورت عيني در آمده... وجود بازيچه ي فلاسفه ي تنبل...وجالب تر از آن جست زدن از نگفته اي آشكار... فلسفه به اعلام هفت گانه مشغول بود كه علم آمد و اون ها رو به كناري انداخت... پوسيدني از درون... و چه شانسي آوردند... فيزيكدانها وجود ماده را در آزمايشگاه اثبات كردند... فيزيكدانها فرضيه ي اتررا به جاي اپيرون قرار داند...فيلسوفها كلي تمجيد كردند... دوباره خود فيزيكدانها اتر را رد كردند و اون وقت بود كه فيلسوفها چي داشتند بگن جز اينكه فلسفه ي نوين متولد شد... تازه اينجا بود كه ياد پارمنيدس افتادند كه ؛ وجود هست نا وجود نيست؛و فهميدند كه اي بابا چه كلاهي سرشون اينهمه سال رفته... پس در نتيجه زياد هم حق با پيش از سقراطي ها نبوده ؛ داشتند اين تير رو در مي آوردند كه يكهو ندا در رسيد كه(البته نه اين ندا خانم بلاگ نويس ) چه نشسته ايد جهان پر از ماده است و ما بي خبريم ...بله سياهچاله ها هر روز و هر روز ماده ي بيشتري به خودشون اختصاص ميدن... تازه داره صداش در مي ياد كه big bangهم كاره يه سياهچاله و بعد از يكuniversal constriction انقباض جهاني كه دوره اي هم هستند بوده؛ بگذريم كه وجود شناسان با فلسفه هاي چرخه اي مثل همين آقا نيچه ي خودمون كلي طرفدار هاي جور وا جور دارن؛ اما مي خوام اينو بگم فلسفه يعني يه جور سؤال يه جور جستجوي ذهني؛ فيلسوف هم كسي هست كه بتونه يه فكر روبطورنظري تا انتها پيش ببره بدون اينكه با هاش مخالف يا موافق باشه اون موقع وقتي ميگه آره يا نه! آره ونه ميشن دو جهان متفاوت كه كلي با هم فرق دارن...!
نوشته شده توسط rameen Friday, June 07, 2002
● انگليس برنده شد و من كلي حال كردم...با اينكه هميشه دوست دارم اين تيم هاي چشم آبي پوزشون به خاك بخوره اما
>
اين تيم يه چيز ديگه اس..تازه هر چي اين بكام زشت تر ميشه اما اوون به جاش خوشتيپ تر ميشه...در هر حال انگليس كولاك كرده ما هم كيفمون كوكه....... ![]() نوشته شده توسط rameen
● چه مصيبتي! فرار كنيم! اين پيكار هاي بي پايان بردگان با جباران را كنار بگذاريم؛
>
........................................................................................چه دردسري! همين كه جنگي به پايان مي رسد؛بزودي در جايي ديگر آغاز مي شود... هر گز به فكر حريفان نمي رسد كه خود عروسكي بيش در دست آسموده(asmodee) نيستند... آنها به گمان خود؛ به نام تو اي آزادي مي جنگند؛ ...اما واقعيت جنگ برده با برده است... (فاوست:گوته؛ترجمه:م.ا.به آذين؛ انتشارات نيلوفر1376) نوشته شده توسط rameen Thursday, June 06, 2002
● آيا من خدا هستم؟
>
........................................................................................شنيدن اين جمله بار اول نيست... فرعونيان زيادي خود را خداوند دانسته اند؟ اما حال بحث ديگريست... اگر نهايتي محدود؛ اپيروني نا محدود را در خود جاي دهد آيا من خدا نيستم؟ اگر قدوم قديم سازنده ي دنيايي از ذهن خود من باشند چه؟ اگر آفتاب تنها در چشم من روشن باشد چه؟ مگر آنچه كسي حس ميكند نه فقط از منظر چشم اوست؟ مي ترسم نه از كفر...كه از نهايت توحيد... از مسؤليتي كه اين افكار از فيلسوف بر مي خواهد... وقتي احساس پيغمبري ميكنيم چون عارفي خاموش زندگي مي كنيم و براي پيغمبري احساس خدايي مي كنيم... نوشته شده توسط rameen Sunday, June 02, 2002
● هنر...؟ نغمه ي ساتير...يا خشكي گل...؟
>
چه فرق مي كند؟آيا حقيقت هنر يا غايت هنر در در صورت نهايي شدن تراژدي نخواهد شد؟ حال آنكه ناب ترين حال موسيقي تراژدي براي هنر است. هنر خود به تنهايي بزرگترين تراژديست. ؛هنر براي هنر؛ مفهوم عظمت براي خلوص است...قدرت در خدمت كيفيت... و چه چيز بالاتر از آن هنگام كه نغمه اي رخ مي گرداند و هنر را به خاك مي زند و تراژدي روح جديدي از عظمت مي گشايد...:::در ره تو به خود شدم...اينكه سفر نمي شود:::: نوشته شده توسط rameen
● بوي جبر مي آيد..اندكي زور لازم است...به هر حال براي كسب فضيلت اين چيز ها.....
>
نه نه نه ..... فضيلت وجود دارد ؛فضيلت و بزرگي يافتني نيست؛تنها وجود دارد و بس نوشته شده توسط rameen
● اي كاش هيچ زباني نمي دانستم ...
>
........................................................................................و اي كاش هيچ كلامي نشنيده بودم ... تا شايد مي توانستم بدون كلام ... بدون سخن فكر كنم.... نوشته شده توسط rameen
|